آرتینس

آرتینس

دنیای مجردی،آرزوها،اتفاقات،روزانه ها،دلنوشته های یک پسر
آرتینس

آرتینس

دنیای مجردی،آرزوها،اتفاقات،روزانه ها،دلنوشته های یک پسر

حس زندگی آرتینس

دو ماه از 30 سالگی ام داره میگذره. الان دارم نگاه میکنم میبینم  به خودم میگم ببین ارتین چه داری؟

کجای کاری داری چه کاری  میکنی.

همه باز یه زنی بچه ای دارن. من که کل بودجه و پس انداز زندگی ام 1.5 هست. 

از همون 19 سالگی دلم میخواست ازدواج کنم خوب همیشه با جواب منفی پدر و مادر روبه رو بودم.پدر 70 ساله منو 30 سالگی های من.

چه فکری برای بچه اش بوده توی زندگی اش هیچی.

چرا که عقیده اش همیشه این بوده که زندگی تو به من ربطی نداره اگر تو میخوای ازدواج کنی خودت میدونی به من هیچ مربوط نیست که فکر کنی من بهت کمک میکنم.

در حالی که کل دوستام رو که میبینم خوب این مورد برعکس شده .این همه دانشگاه رفتم چه شد واقعا به چه دردم خورد. کارشناسی ارشد مهندسی رشته ... هم دارم. اقای مهندس هستم. ولی در عمل هیچ از دانش و مهندسی من پدر در کارهایی که میشه گفت مربوط به رشته من هست  به کار نمیگیره حتی شده که اون کارش به شکست بخوره براش راخت تر هست تا اینکه من یه راه یا روشی بهش بگم. خوب منم دیگه یه دو سالی هست که دیگه هیچ تئوری نمیدم و هیچ کاری اش دخالت نمیکنم. هیچ وقت. تا جایی هم که میشه دوری میکنم از چیاش چرا که همیشه در هر چیزی ممکنه من مقصر شناخته بشم ولو اینکه اقا من هیچ دخالت هم نکرده باشم برای همین هر کاری که میکنه من هیچ چیزی نمیگم. اقا دلش نمیخواد زندگی که 70 سال درست کرده به قول خودش با زحمت خودش به پسرش کمک کنه این که اجبار نیست این بی تفاوتی یک حس پدرانه و مادرانه هست که پدر و مادر من نسبت به من دارن ارزانی میدارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.